رمانهای دوست داشتنی من
رمانهای دوست داشتنی من

رمانهای دوست داشتنی من

سرنوشت روح

امروز میخوام درمورد کتابی باهاتون حرف بزنم که موضوعش کلا با موضوع کتابایی که تا حالا معرفی کردم بهتون فرق داره این کتاب داستانی نیست بلکه براساس تجربه هاییه که آقای دکتر نیوتن از مریضهاش کسب کرده ست. دکتر نیوتن روانشناسیه که بیمارانش رو از طریق هیپنوتیزم مداوا میکنه و طی هیپنوتیزمهایی که انجام میده و روح بیمارش رو میفرسته به عقب و عقب و عقبتر ناگهان متوجه میشه که روح بیمار از زندگی فعلیش گذشته و به زندگیهای قبلیش رسیده، برای من این کتاب خیلی خیلی جالبه و مشتاق شدم که برم کتاب اول آقای دکتر با عنوان سفر روح (انتشارات جیحون) رو هم تهیه اش کنم  ولی راستشو بخواهید یه نموره دچار سردرگمی شده ام چون اسلام تناسخ رو صد در صد رد کرده ولی خوب ... حالا خودتون بخونید متوجه حال من میشید.

 

این کتاب حاوی اظهارات بیش از یکصد داوطلبی است که در حالت هیپنوتیزم به حافظه پنهانی و ضمیر ابرآگاه خود دست می سایند و خاطرات و تجربیات خو را از فضایی که نویسنده آن را «دنیای روح» نامیده است شرح می دهند. با این کتاب، غریبان از زبان دانشمندان خود با این حقیقت آگاه می شوند که ما ، در فاصله زندگی های زمینی ، مدتی را در عالمی دیگر می گذرانیم.
وجه مشترک گفته های تمامی داوطلبان در شرح و توصیف این « عالم دیگر» نظم و تدبیر خلل ناپذیر ، مهر و محبت سرشار و نظام آموزشی آن است.
پ.ن1. خانم فریده ی عزیز، بله با باد میخوانم را خونده ام و دوسش داشتم؛ البته سبک و سیاق محترم خیلی خیلی تفاوت داره با این کتاب، از طرفی محترم به نظر من خیلی خاصه داستانش و ممکنه هر کسی خوشش نیاد، من ولی عاشقشم. 

پ.ن 2. مهین خانم عزیز، خیلی هم ممنون و خوشحال میشم که رمانهای دوست داشتنی خودتون رو بهم معرفی کنید

تشکر

1- خانم نیکپور عزیز و مهربان، 

باید به عرضتون برسونم که بنده بسیار بسیار ممنون موتورهای جستوگری هستم که دست شما رو گرفتند و آوردند به این کلبه ی حقیرانه ی مجازی من خیلی از آشنایی با شما خوشوقتم و برام جای بسی خوشبختی داره که در زمره ی دوستان شما قرار بگیرم. ممنونم از پیام گرم و محبت آمیزتون. من همونطور که گفتم بی اغراق از قلمتون خوشم اومد و کتابتون رو دوست داشتم بنا به دلایلی که در وبلاگم گفتم. خیلی خوشحال شدم از شنیدن خبر چاپ قریب الوقوع کتاب دومتون (فکر میکنم میزان گیر دادن روسای جدید ارشاد خیلی کمتر از روسای قبل باشه و دلیل وقفه ی ایجاد شده هم دست گردون شدن دولت باشه، پس بیصبرانه در انتظار چاپ کتاب دومتون هستم) مطمئنا من جزء اولین نفراتی خواهم بود که این کتاب را تهیه خواهم کرد و سه سوته خواهمش خواند. ممنون که از همخونگی ننوشتید اما اگر باز هم می نوشتید باکی نبود، من باز هم می خردیمش چون بازم طبق توضیخاتی که قبل از معرفی کتابتون دادم، عاشق خوندن داستانهایی هستم که تم رو کم کنی دارند  

من هم متقابلا برایتان آرزوی سلامتی و تندرستی دارم و امیدوارم هر کجای این کره ی خاکی که هستید شاد باشید و پر از آرامش  

پ.ن. منو ببخشید که اینجا تشکر میکنم ازتون، سعی کردم ایمیل بزنم بهتون ولی نمیدونم چرا ایمیل به خودم برگشت می خوره. 

2- غزل عزیز 

راستش کتاب سکوت در انتظار چون کتاب نستا جدیدی هست و هنوز تجدید چاپ میشه، پس دوستداران قلم اقدام به تایپش نکرده اند و تنها از طریق خریدن اون می شه خوندش؛ متاسفم که نتونستم کمکت کنم عزیزم.

اینجا نرسیده به پل

این کتابم جز اون دسته از کتاباییه که بچه های کافه کتاب تعریفشو کردند و منم نمایشگاه کتاب خریدمش. قلم خانم آنیتا خانم برام جذاب بود و دوست داشتنی؛ دغدغه های فکریش هم برام جذاب بود و راستشو بخواهید وقتی کتابو می خوندم داشتم از حسودی می ترکیدم که چطور دختر به این جوونی قلمی این چنین جذاب داره.
داستان از زبون سه دختر روایت میشه که باهم همخونه هستند. رویا که معلم زبان سفیر است و خانه اش را به مهتاب و آیدا کرایه داده است. مهتاب دخترکی همدانی است که فارغ التحصیل شیمی است و پدرش او را فرستاده تهران تا برای فوق بخواند اما او زندگی خودش را دارد و هدفی دیگر. آیدا دانشجوی ادبیات است و از اصفهان آمده است. خواننده در خلال داستان با زندگی این سه دختر به طرز شیرینی آشنا می شود انگار که کتاب دوست صمیمی او باشد و خواننده سنگ صبورش. درست به همین شیرینی. تو در خلال داستان خودت را دغدغه های این سه دختر جوون شریک می بیبینی و انگار که دلت بخواهد دست تک تکشون رو بگیری و باهاشون همدردی یا همفکری کنی. برای من که جذاب بود امیدوارم شما هم خوشتون بیاد.

نام کتاب: اینجا نرسیده به پل
نویسنده: آنیتا یارمحمدی
انتشارات: ققنوس
تعداد صفحه:  216
سال انتشار: 1391
 می خواستم عکس کتابو سرچ کنم که رسیدم به این وبلاگ، بد ندیدم شما هم بخونید؛ خوشم میاد فقط من نیستم که نسبت به سن نویسنده حساس شدم

می بخشم ولی فراموش نمی کنم

از اونجاییکه ایرانی جماعت مدام دنبال رو کم کنی و کل کل و این حرفها می باشد، این روزها داستانایی که تمی اینچنینی داشته باشند طرفداران زیادی دارند و رایجترین نوع رو کم کنی جانان من چیست؟ همین موضوع همخونگی های اجباری. هرچند که خیلیهایمان مدام غرغر می کنیم که این موضوع دیگر کلیشه ای و خسته کننده شده است و اه اه به این داستانها و پیف پیف بدان نویسندگان؛ اما بیایید در خلوت خودمان صادقانه اعتراف کنیم که بابا لامذهب دِ اگر بدت میاید چرا پس می خری؟ نخر خوب! ولی خوب می دانیم که خواندنِ کم کردنِ روی پسری یا دختری در داستان خیلی خیلی کیف میدهد مخصوصا که هر دو ادعایشانم هم بشود که دیگر خیلی بیشتر تر کیف میدهد. حالا اینهمه گفتم که بگویم کتابی که امروز میخواهم معرفی کنم بهتان هم دارای موضوعی اینچنینی ست اما خوب از بعضی جهات می شود گفت کتاب خوبی ست و با بقیه کتابهای این چنینی تفاوت دارد، این کتاب عاری از تعریف و به به و چه چهای مخ تِرِکان است، غالب داستان تو نیویورک اتفاق میفتد و برخلاف بعضی از نویسندگانی که تو خواب و رویا نیویورک یا جاهای دیگر دنیا را دیده اند ولی با اعتمادبه نفس کامل از خواب و رویایشان می نویسند، خانم نیکپور ، نویسنده ی این کتاب واقعا ساکن نیویورک هستند و واقعا از شواهد خودشان نوشته اند، بنابراین تو میتوانی یک نیمچه اطلاعاتی هم از مردم آنجا و عاداتشون و مکانهای عمومیشان بدست بیاوری... حالا بریم سر معرفی کتاب:
نام کتاب: می بخشم ولی فراموش نمی کنم
نویسنده: افسانه نیک پور
ناشر: راز نهان
تعداد صفحه: 509
سال انتشار: 1391

داستان در مورد ماهان، دختریست که در بچگی پدر و مادرش رو از دست داده و به همراه مادربزرگ و عمه اش زندگی می کنه ماهان یه دوست صمیمی به نام کیانا داره که باهم گرافیک می خونن اونا به همراه مادربزرگ و مادر کیانا در یک بازارچه خیریه شرکت می کنن که با فروش تابلو و آش کمکی کرده باشند که با آشنا شدن با نرگس خانم که ماهان رو برای پسرش جهانگیر که در آمریکا زندگی میکنه خواستگاری می کنه و روال زندگی ماهان تغییر می کنه و ...
وقتی بچه های طرفداران کتاب این کتابو معرفی کردند و کلی اه اه و پیف پیف هم بستند به نافش، من کِرمَم گرفت که اتفاقا برم دنبالش ببینم چه جوریه، اما هرجا رفتم گفتند تموم کردیم آخر تو گوگل سرچ کردم کتابفروشی های تهران رو و از اون لیست شروع کردم به زنگ زدن به دونه دونه شون تا رسیدم به شهرکتاب ساعی و وقتی آقاهه گفت داریم، ساعت 8 و نیم شب خودمو رسوندم اونجا تا بگیرم این کتابو و از شانس خوبم تونستم آخرین نسخه ی موجود رو از قفسه بردارم و مال خودم کنمش. دیروز با وجود سردرد وحشتناکی که داشتم کتابو شروع کردم و تا شب تمومش کردم. درسته موضوع همخونگی بود اما فقط به این موضوع نپرداخته بود همه چی رو حساب و کتاب ساخته و پرداخته شده در این کتاب و من به جرات می تونم بگم کتاب خوبی خوندم و تازه به این نتیجه رسیدم اتفاقا بعضیا وقتی به کسی یا چیزی اه اه و پیف پیف میگند اون کس یا چیز خیلیم چیز خوبیه! چون تو اون پیج همه به داستانای همخونگی اه اه می گند اون فردی که این کتابو معرفی کرد هم از ترس بقیه اومد بد گفت از کتاب که اه اه باز از این موضوعای همخونگی اما فکر می کنم بیشتر می خواسته تبلیغ کتابو بکنه اما مونده بوده تو درواسی خلاصه که بالام جان من این کتابو خوندم و دوسش داشتم باشد که شما هم بخونید (البته اگه گیرتون اومد) و دوسش داشته باشید.
پ.ن. این کتاب بهار 91 چاپ اولش بوده، اسفند 91 هم چاپ دومش و این نسخه ای که من دارم چاپ سومشه اما ظاهرا اینم داره تموم میشه و نیاز به چاپ چهارم داریم.

تسلیم نگاه

از خانم هایده حائری تا حالا کتابی نخونده بودم چون ایشون رو با خانم هایده حائری بازیگر اشتباه گرفته بودم و تا میخواستم برم سمت کتاباشون، فوری صورت خانم بازیگر میومد مقابل چشمم و اصلن از خیر کتاب خریدن می گذشتم. تا اینکه چند وقت پیش دیدم بچه ها تو پیج طرفداران کتاب از یکی دو تا از کارای ایشون تعریف و تمجید کردند، این شد که منم تو نمایشگاه تصمیم گرفتم چند تا کتابی بگیرم ازشون. حس خفته، تسلیم نگاه و حس مبهم عشق کتابایی بودند که من خریدم از ایشون اما فعلا رسیدم فقط تسلیم نگاه رو بخونم.

نویسنده: هایده حائری

ناشر: پگاه/چکاوک

تعداد صفحه: 557
سال انتشار: 1391

داستان درمورد دختری باهوش به نام گلبرگه که در سن هفده سالگی سال دوم رشته کارشناسی ارشد ریاضی می خونه در تهران؛ ولی به خاطر مریضی پدرش و فشار صاحبخونه برای تخلیه ی خونه شون و کمبود پول، دنبال کار میگرده و با معرفی یکی از دوستانش موفق میشه در استودیو عکاسی و فیلمبرداری حرفه ای ماهان مشغول به کار بشه و باقی داستان...

حالا نظر خودم در مورد این کتاب: به نظر من کتابش بد نیست مهمترین خصوصیتش که برام دوست داشتنی بود، تیکه های جالب و بامزه ای بود که شخصیتای داستان بهم مینداختند و تو این کتاب برای اولین بار جناب قهرمان مرد داستان از خودراضی و افاده ای و از دماغ فیل افتاده نبود!!! برعکس یه جور بامزه ای شیرین و شیطونه و آدم خواه ناخواه ازش خوشش میاد. مسلما کتابی که از اول تا نزدیکای آخرش شاد و شیرینه پایان خوبی هم داره. بنابراین می تونم بگم من از این کتاب خوشم اومده. هرچند گفتم خوشم اومده اما از اون کتابایی نیست که دلم بخوادهرچند وقت یه دفعه برم سراغش به نظرم برای یک بار خوندن بد نبود

قله قاف


اوه اوه چه گرد و خاکی گرفته اینجا رو

امسال از نمایشگاه کتاب، کتابهای زیادی خریدم اما خوب به دلیل بچه داری و وقت کم، فرصت نکردم کتابامو تند تند بخونم فقط رسیدم تا الان 4 تا کتاب بخونم. امروز میخوام آخرین کتابی که به تازگی خوندم براتون بگم: قله قاف از خانم منجزی. با توجه به رشد چشمگیری که خانم منجزی در کتاب شاه ماهی داشتند، دیگه مطمئن بودم این کتابشون هم در شیوایی و فصاحت کلام اگه از شاه ماهی بهتر نباشه، کمتر نخواهد بود و چقدر خوشحال شدم که بعد از خوندن کتابشون همچنان روی حرف خودم موندگار شدم.

داستان کتاب در مورد دختریست که با مادر و پدر و خواهر و مادربزرگش زندگی میکنه اما پدر و مادرش سر جریانی با هم اختلاف پیدا می کنند و مانا (قهرمان داستان) بخاطر ساینا خواهرش که پشت کنکوری بوده مجبور میشه پیشنهاد مادربزرگشو قبول کنه و برای فرار از جو متشنج خونه، به خونه ی مادربزرگش نقل مکان کنه. با ورود به خونه ی مادربزرگ کم کم خاطرات قدیم و بچه های محل خونه ی مادربزرگ برای مانا زنده میشه. مانا تو سن 18 سالگی ظاهرا عاشق مهرداد نامی میشه که برادرشوهر عمه ش بوده مهرداد هم ظاهرا عاشق مانا بوده اما وقتی میفهمه که مانا بیماری آسم داره، رابطه شو با مانا بهم میزنه و خوب این جریان تاثیر زیادی تو روحیه مانا میذاره. بعد طی یه جریانای وقتی مانا ساکن خونه مادربزرگ میشه سر و کله ی مهرداد هم پیدا میشه. از طرفی مادربزرگ مانا همسایه ی دیوار به دیواری داره به اسم آتابیگ که همسر از  دست داده و سه پسر و یه نوه داره، کسرا پدر سام نوه ی آتابیگه که بعد از فوت زنش بچه رو میذاره پیش اتابیگ و خودش میره تبریز، کاوه که 8 سال از مانا بزرگتره، پسر مهربون و خوبی و کیان پسر کوچکتر آتابیگ که 4 سال از مانا بزرگتره، تخس و یه دنده ست و اخلاق منحصربفردی داره و مانا از او متنفره. بعد از مدتی مانا احساس میکنه که کیان با خواهرش سر و سری داره و مانا از ترس اینکه بلایی که سر خودش تو سن 18 سالگی اومد سر خواهرش نیاد، کیان رو وادار میکنه که دست از سر خواهرش برداره اونم میگه من مشکل پولی دارم و اگه میخوای خواهرتو نجات بدی باید پول بیاری وسط و تو کار من باهام شریک بشی؛ از طرفی گفتم مهرداد بر میگرده و میخواد دوباره مانا رو به خودش جلب کنه و باقی ماجرا.

کتاب زیباست، آرومه و شیرین، پر از لحظات زیبای خانوادگی و دور هم نشینی ها. پر از جملات درست و استخوندار و تو دوست داری راوی همچنان حرف بزنه و تو هم شنونده ی حرفاش باشی. لحظات خرکی عاشقانه نداره، اعصاب خردی و حرص خوردن نداره و تو می تونی با خیال راحت کتاب رو از اول شروع کنی و همینجور یه ضرب تا آخرش بری و بعد از تموم شدن کتاب چشماتو ببندی و با لبخندی که روی لبات داری یه نفس عمیق بکشی...

در آخر میتونم بگم اگه شاه ماهی رو دوست داشتی و پسندیدی، قطعنا این کتاب رو هم دوست خواهی داشت.


نام اثر:     قله قاف (دوجلدی)

نویسنده: عاطفه منجزی ناشر: نشر علی

تعداد صفحه: 1143

چاپ اول: 1392

قیمت: خیلی گرون 35000 تومان

امیدوارم خوشتون بیاد.

خلوتگاه من

امروز میخوام کتاب «خلوتگاه من» رو بهتون پیشنهاد کنم. اما قبلش باید چند نکته رو بهتون یادآوری کنم و اون اینکه شما با یک کتاب خیلی سطح بالا مواجه نیستند اما خوب داستان کشش خوبی داره و آدم رو دنبال خودش میکشونه. دیگه اینکه اگه از موضوع تکراری و کلیشه‌ای لج و لجبازی (به نوعی البته) خسته شدید٬ خوب شاید بهتر باشه سراغ این کتاب نرید و آخر اینکه در خلال داستان ممکنه کمی از دست زن و مرد ماجرا حرص بخورید اما خوب از اواسط داستان به بعد کمی دلتون خنک میشه. به هر حال اگه دنبال یه کتاب وقت پرکنک می‌گردید این کتاب به نظر بد چیزی نباشه و می‌تونه براحتی چند ساعتی از وقت شما رو به خودش اختصاص بده. 

 

نویسنده: حوریه حسن لویی  

انتشارات: متاسفانه٬ علی 

تعداد صفحات: ۳۲۰ 

سال انتشار: فکر کنم ۱۳۸۹ 

خلاصه داستان: 

مردی (خسرو) همسرش رو طی یک تصادف از دست میده و برای آزادی قاتل همسرش شرط میذاره یا پول دیه رو بده یا بره زندان. از طرفی راننده نان آور خانواده است و اگه زندان بره خانواده اش گرسنه می مونند٬ خسرو اما کوتاه بیا نیست تا اینکه یه روز برادرزاده ی راننده میره سراغ خسرو و بهش پیشنهاد میکنه در عوض عمویش٬ او را به کنیزی مادام‌العمر قبول کنه مرد اولش قبول نمیکنه اما بعد بخاطر دخترش که نیاز به پرستار هم داشته٬ فکری شیطانی به سرش میزنه و قبول میکنه و باقی ماجرا