بعد از تغییر خانه مجازی، ساختمان محل کارم هم عوض شده، فعلا تمام وسایلمون روی سر همدیگه قرار گرفته اند تا یک فکری به حالشون بکنیم. یک سالن گذاشته اند در اختیارمون به اندازه زمین فوتبال برای همین قراره سه تا مدیریت بشینند ور دل همدیگه تـــــــــــــــــــــــــا آقایون کی باشه که پارتیشن بندی بکنند اینجا رو... اصلا اوضاع و احوال خوبی ندارم... بعضی افراد هستند تو این دو مدیریت دیگه که اصلا و ابدا با گروه خونی ما جور نیستند... آدمای دو بهم زن، دروغگو، متظاهر و زیرآب زنی هستند که واقعا تحملشون صبر ایوب می خواد... تا سه ماه از کابل کشی و شبکه خبری نیست و وقتی از شبکه خبری نباشه لاجرم از اینترنت هم خبری نیست... از طرفی لپ تاب خودم هم نمیدونم چه مرگش شده که روشن نمیشه من موندم و لپ تاب محمد که اونم آیا خودش باهاش کار داشته باشه آیا کار نداشته باشه؛ آیا شارژ داشته باشه یا نداشته باشه و اصلا کی خود محمد بیاد خونه... خلاصه که جان خواهر یه نموره وضع و اوضاع قاراشمیش و قمر در عقربه... یه مدت کمرنگم ولی سعی میکنم بیام پیشتون... تا اون موقع شاد و سلامت باشید همگی.
ای بابا!چرا دولتیا اینجورین؟؟؟همه ش تغییر جا....دوستم یه کاریش بکن دیگه! زود به زود بیا!
ایشالا زودتر همه چی رو به راه بشه و تند و تند بنویسی...
کمرنگ باش ولی حتما باش.
عزیزم امیدوارم همه کارهات بخیر و خوشی انجام بشه.
این همه تازه شدن ..!
عزیزم ایشالله زود تموم میشه...دلم تنگ میشه واست تند تند بیا
خاله بهاره اسباب کشی هم جزئی از کاره
درسته همه اسباب کشی ها یه سری تبعات بد داره و یه سری خوب اما به نظرم اگه نیمه پر لیوان رو بخوای نگاه کنی یه خرده راحت تره...
خب همین اسباب کشی باعث تنوع می شه تو کار و یه حس تازگی بهت می ده.. حتی ممکنه این آقایوووون که این قدر هم کشیدیشون آدم های خوبی باشن و بشه ازشون چیزی یاد گرفت یا یه جایی به درد آدم بخورن... چه می دونم
.
.
.
این ها رو نوشتم اما واقعیتش اینه که خاله من هم اصلا ازاین جور اسباب کشی های اداری خوشم نمی یاد. خیلی سخته تا بیایی جاتو پیدا کنی و همه چیز مثل روز اول بشه یه عالمه کار انباشته می شه و همین در هم و برهم شدن ها آدم رو کلافه می کنه...
احتمالا من هم یک ماه و نیمه دیگه باید برم یه ساختمون دیگه وسط شلوغی های شهر... از الان غصه ام گرفته...
سلام دوست عزیز؛
وب قشنگ و با حالی داری، مطالبت هم با محتواست.
من داهولم، از این که افتخار دادی و حرف ام رو میخونی خوشحالم، فکر کنم ارزش اینو داشته باشم که یه بار به هم سر بزنی! درسته ما همدیگرو نمی شناسیم و تا حالا هم و ندیدیم ولی خوب همیشه همین طوری آشنائی ها شروع میشه و بعد دوستی های محکم رو شکل میده، حرف های زیادی برا گفتن دارم، حکایت های تلخ و شیرین گذشته که به درد آینده می خوره؛ بهت از همه چیز میگم: سیاست، فرهنگ، اقتصاد، اجتماع و ....؛ حرف بیخودی هم نمی زنم، درسته تازه به دنیا اومدم و هنوز بچه ام، ولی حرف ام حرف های بزرگتر هاست بعضی هاشو شنیدم، بعضی هاشم خوندم، یه کمیشم دیدم، بهت قول میدم بیشتر حرف هام رو تو هیچ سایتی پیدا نمی کنی، چون کشاورزی که منو ساخته سعی می کنه از لا به لای کتاب ها حرف های تازه برات در بیاره، رو هم رفته فکر می کنم مترسک خوبی ام، لا اقل ارزش یه بار دیدن رو که دارم ... !!!!!
ببینم کار و زندگی نداری شما که یک متن رو کپی کردی و فرت و فورت برای همه همینو میذاری؟!
سلام بهاره عزیز
منزل نو مبارک
من که عاشق اسباب کشیم.خیلی حال میده.
به تغییر فضا فکر کن.اصلا" ادم یه حس خوبی پیدا می کنه.عادت به نموندن چیزیه که آدم رو به جلو می رونه.البت مناین مدلی فکر می کنم.
در وب لاگ بیستاب جان نظرتون را خواندم .
راستش منم امسال در محیط کارم با چنین آقایانی سر و کله می زنم .!!
خیلی سخت نگیر و نیمه ی پر لیوان را ببین عزیزم ؛ چه کنیم در
کشوری زندگی می کنیم که زنان بیچاره اش باید مدام چوب مرد
سالاری نظامش را بخورند .!!
ما هم تا اون موقع صبر میکنیم از تو چه پنهون حس و حالم هم خوش نیس همه چی داغونه...